بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

باراد مامان

یکی از بزرگترین چالش های زندگیت و زندگیم

مامان جون، امروز یکی از سخت ترین روزهای زندگیم بود شاید اون روزی که خودم سپردمت تو مهد کودک دست سارا انقدر برام سخت نبود که امروز.... امروز(94/01/17) روزیه که قراره از کلاس سارا منتقلت کنن کلاس فریده جون تو از بچگی بعد از من سارا رو شناختی و اونو به عنوان مادر دومت قبول داشتی. حالا اونقدر بهش وابسته شدی که حتی بعضی وقتا از بغلش کنده نمیشی بیای بغل من انقدر به سارا و بچه های کلاست عادت کرده بودی که کل تعطیلات عید بهانه آرسام و آرمان  رو میگرفتی. عزیزم میدونم که خیلی برات سخته ولی امیدوارم که هر چه زودتر به شرایط عادت کنی و خودت رو وفق بدی.میدونم که خیلی قوی هستی عزیزم. اینو بدون که بعضی وقتا از خودم و از این زندگی من...
17 فروردين 1394

تولد 2 سالگی

عزیز دل مامان امسال 4 فروردین شهادت حضرت فاطمه بود برای همین نتونستیم برات تولد مفصل بگیریم ولی به جاش 2 بار تولد خونوادگی گرفتیم. خیلی خوشحالم که اینهمه از کادوهات خوشت اومد.خیلی به تو و ترنم خوش گذشت ...
17 فروردين 1394

نوروز 1394

باراد عزیزم، الان که یه کمی بزرگتر شدی و نزدیک 2 سال داری معنی عید و ماهی قرمز و تخم مرغ رنگی رو خوب میفهمی.برای همین تصمیم گرفتم یه هفت سین رنگی بچینم که تو هم دوست داشته باشی یکی از تفریحاتت اینه که یه 20 دقیقه ای شمع برات روشن کنیم و تو فوت کنی و جیغ و فریاد کنی   ...
17 فروردين 1394
1